روزی روز گاری مردی بود که در کار خیر همیشه اول بود
روزی بود که دلش گرفت و دوست داشت فرزندی داشته باشد که به او روزش را تبریک بگوید
ناگاه زنگ در زده شد و مرد در را باز کرد
دید پسچی است نامه ای به دست او داد
مرد نام را باز کرد و خواند :
روزت مبارک پدرم
در جای امضا نوشته بود از طرف تمام افراد یتیم خانه تو ...
مرد گریست و نامه خیس شد
نظر نظر نظر
هرگز نشه فراموش نظر بدیو بری تو